نه
هر چی با خودم حساب کتاب می کنم جور در نمی آد. از هر راه می رم باز می رسم به همین جا. هیچ رقمه تو کتم نمی ره. تقدیر و سرنوشت و خواست و اراده اون بالا سری و... قبول ندارم. اصن دخلی نداره. نباید اینطور می شد. مثه این می مونه که یکی بیاد بگه تابستون نباید گرم باشه. یا زیر بارون نباید خیس شد. خب ..س شعر گفته دیگه. باید مال من می موندی. همین و بس.
.
زنگ زده، پکر. می گم احوالات. می گه میزون نیستم. می پرسم چه جوریاس؟ جواب می ده: "کلا نه".
.
اولش فک می کنم حسابی خوابیدم، چون کامم تلخه، مثه زهر مار و کله ام سنگین، انگار دیگ روش گذاشته باشن. ولی ساعت روی میز نشون می ده که از وختی، خسته از یه روز کاملا سگی، روی کاناپه ولو شدم، فقط بیست دقیقه می گذره. آخرین چیزی هم که یادم مونده اینه که ازم پرسید ناهار داریم و گفتم یه کاریش می کنم. حالا تلفن به دست بالا سرم واستاده. "نمی فهمم چی می گه. با تو کار دارن". گوشی رو می گیرم. یه بابایی از طرف شرکتی که (ارواح عمه اش) سرویس پر سرعت گرفتم تماس گرفته و داره توضیح می ده که قطعی این چن روزه دلیلش چی بوده مثلا. حوصله کنار هم چیندن کلماتی که بلغور می کنه رو ندارم. واسه همین قطع می کنم. بی حرف. فسقل هنوز منتظره بفهمه داستان رو. "تا شب هر کی زنگ زد ور نمی داری. خلاص". سری تکون می ده و می ره پی کارش. منم بلند می شم تا زیر کتری رو روشن کنم. پام رو توی آشپزخونه نذاشتم که چشمم می افته به ظرف هایی که از دیروز (یا پریروز) توی سینک موندن و بدجور دهن کجی می کنن. بر می گردم سر جام. پرده رو می زنم کنار. کوچه خلوته و آسمون هم یه دست ابری. انگاری رفته تو نخ بارون. تلویزیون رو روشن گذاشته ولی میوتش کرده. یکی از این پروفسور های همه چیز دون داره ور می زنه. معمولا نیگا نمی کنم ولی حال کانال عوض کردن رو هم ندارم. یکم صدا می دم. سر می چرخونم طرف اتاقش. در رو کیپ کرده. این یعنی تا شب بیرون نمی آد. بسته سیگار رو بر می دارم. "احتمال اینکه دو نفر نقاط مشترک بسیار زیادی داشته باشن یک در یک میلیارده". می گم شاید اشتباه شنیدم. در هر صورت رقمش خیلی گنده بود. سیم ثانیه فشارم می ره روی صد. پشت پلک هام داغ می شن. سرم رو تکیه می دم عقب. دود رو با غیظ می فرستم بالا سرم: "مادرتو" .
.
باید از نیمه شب گذشته باشه. دخترک تازه خوابیده. فردا جمعه اس، یعنی می تونم تا این موقع بیدار بمونم. اول می رم سروقت کیف که چه عرض کنم، چمدون فیلم های ندیده ام. با یکی دو تا شروع می کنم که به نصفه نرسیده جفتشون ریجکت می شن. حالش نیست. پس می مونه موزیک. همینطور که می چرخم می رسم به یه کلیپ جدید. یه خواننده سیاه. زن. نمی شناسمش. بیانسه رو فرض کن، صد و هشتاد درجه، نه، سیصد و شصت ... نه. بازم کمه. یه کار دیگه. همین الان یه سرچ بزن عکسشو ببین ... شد؟ خب. حالا صفحه رو ببند. به کل فراموشش کن. این که من می گم اصن شبیه اون نیس. همین. دستم می ره روی کنترل، که عوضش کنم، ولی پشیمون می شم. یعنی نگهم می داره. صداش، چهره اش، ریتم آهنگ و از همه مهمتر جملاتی که می گه، میخکوبم می کنه. اساسی. ولوم رو می برم بالا. خوشبختانه هدفون روی گوشمه... فوق العاده اس ... حیفم اومد شریکتون نکنم، البته اگه هنوز نشنیدین... یادتون نره: ولوم بدین ها. تا ناقش.
skunk anansie – squander
پست مال پنجشنبه بود که شبش خورد به این یکی داستان. اصل جنس رو نداشتم تا امروز. گذاشتمش جای قبلی. راس کار تر بود. انگاری سفارشی خونده!
.
.
سالار واسه توضیح واضحات نوشت: نوشته قبلی رو هم فهمیدین که ...